دو بخش از گفتگو با یک جانباز:
1. در عملیات والفجر 8 ترکش راکت هیلکوپتر به زمین برخورد کرد و به قاعده یک ساتور به صورت من خورد و صورت من پاشید و پس از آن درگیری به وجود آمد و زمانی که روی برانکارد قرار گرفتم، خمپاره 60 به زمین خورد و رودههای من بیرون آمد که پس از آن من را دمر خواباندند تا خون در گلویم گیر نکند که دنده و کتف من آسیب دید. ما را سوار آمبولانس کردند اما به آمبولانس خمپاره خورد و بدن ما سوخت. ماجرا در همین جا پایان نیافت و قرار شد ما را با قایق به عقب ببرند که به قایق هم خمپاره خورد و واژگون شد و من را وارد سردخانه کردند و پس از هشت ساعت متوجه شدند که زنده هستم.
2. نیروهایی از اسلامشهر آمده بودند که هیکلی و بزرگ بودند و خبر آمد که یکی از این نیروها یک تخته گذاشته و یک چاقو را به سمت تخته رها میکند و هرکاری کردیم به عقب برنمی گشت و سپس آمدند در سنگر و دعا کردند و در همان لحظه یک خمپاره به زمین اصابت کرد و به هیچ کسی آسیبی نرساند و تنها یک ترکش به کتف وی برخورد کرد و گفتیم حالا وقتش است که به عقب بفرستیمش. به زور و اجبار آن رزمنده را وارد آمبولانس کردیم و روی آن نشستیم تا حرکت نکند و مدت زمان 12 دقیقهای تا بهداری راه بود و بعد از پنج دقیقه گفت: بدنم دارد میسوزد که ما گفتیم ترکشها وارد ریههای شما شده است.
پس از هفت دقیقه گفت: خیلی بدنم میسوزد و ما اهمیت ندادیم و پس از 10 دقیقه شروع به فحاشی و ناسزا گفتن کرد و پس از 12 دقیقه به بهداری رسیدیم و زمانی که در آمبولانس باز شد به بیرون پرید و دیدیم که از پشت این رزمنده دود بلند شده است. این دود حاصل چسبیده شدن اگزوز به کف ماشین بود که از شدت گرما جای اگزوز به همراه پیچهای آن پشت آن رزمنده نقش بسته بود و آن شدت سوختن از گرمای اگزوز بود.
منبع: خبرگزاری دانشجو