رادیو ماشین روشن بود و صدایی که از آن شنیده می شد صدای مجری برنامه بود که سعی می کرد با شور و هیجان خاصی نشاط بهاری را به شنوندگان خود القاء کند. متنش که تمام شد اعلام کرد هم اکنون شنونده محترمی پشت خط هستند که به ایشان سلام می کنیم و بعد با سلامی گرم وارد گفتگوی با او شد.
کسی که تلفن زده بود بعد از سلام و آرزوی موفقیت و سلامتی برای همگان خود را کارمند بانک معرفی کرد و در پاسخ به مجری که از او پرسید: در این روزهای پایانی سال چه می کنید؟ چیزی گفت که به ظاهر، ساده و عادی بود؛ اما حسابی مرا به فکر فرو برد.
او در پاسخ به سوال مجری گفت: در این روزهای پایانی سال به شدت و تا دیر وقت مشغول حساب و کتاب یک سال گذشته هستیم.
حساب و کتاب سالی که گذشت!
باز هم آخرین سه شنبه سال و آتشهایی که در غروب و شامگاه آن به پا می شود. بی شک روا نیست که برای مردم فهیم ایران از خطر آتش بگوییم و از لطمات انفجار یا به آنها توصیه هایی کنیم که معمولا به کودکان میشود؛ اما چه کنیم که با وجود تذکرات و هشدارهای امنیتی و پزشکی که هر ساله تکرار می شود و پخش صحنه های دلخراشی که در اثر بی توجهی به این توصیه ها رخ داده است؛ باز شاهد آنیم که هر ساله عده ای به طرز فجیعی می سوزند و عده ای دچار نقص عضو می شوند و تعدادی هم متأسفانه به سال جدید نرسیده و سورشان به سوگ تبدل می شود.
به نظر می رسد بی توجهی به عواقب کار و تنها به فکر شور و لذت آنی بودن به اضافه اینکه همه هم مدعی اند کارشان بی خطر است و تدابیر لازم را اندیشیده اند؛ سبب می شود که این قصه پر غصه هر ساله تکرار شود.
این نوشته برای آن دسته از عزیزان است که در چهارشنبه سوری به دنبال سور و سُرُور می گردند و با تمام این بحثها و هشداها؛ همچنان اصرار دارند که از روی شعله های آتشی که به پا کرده اند پرش کنند و از صدای انفجاری که تولید می کنند لذت(!) برند و مطمئن هم هستند که تمام جوانب کار را دیده اند و کارشان کاملا بی خطر است.
امسال تنور بازار عید بسیار زودتر از سالهای گذشته روشن شد و به مدد سیما روز به روز گرمتر هم می شود.
در برخورد با این جو ایجاد شده چندگونه می شود عمل کرد:
یکی اینکه فورا جوگیر شده و با شیرجه ای خود را به وسط جمعیت پرتاب کنیم و همان کارهایی را بکنیم که دیگران می کنند. شاید کسانی که با پول داشته و نداشته(قرض کرده) می خرند همانی را که دیگران می خرند و نیت می کنند که تا ته جیبشان را خرج کنند و با حسرت بر نخریده ها به خانه باز گردنند از این گروه باشند.
کار دیگری که می شود کرد این است که قبل از هر اقدامی دخل و خرج را عاقلانه سبک سنگین کرد و بعد به میزان توان خرید و به ترتیب ضرورت و نیاز، دست به جیب شد و خرید کرد.
راه سومی هم هست و آن اینکه اصلا جو گیر نشده و فارغ از هیاهوی بازار و تبلیغات رسانهای، تنها به این فکر کرد که وظیفه چیست و تکلیف من کدام است؟
برای رسیدن به پاسخ این سوال و در نتیجه دستیابی به یک عملکرد خداپسندانه توجه به چند اصل، بسیار مفید خواهد بود.