بچه در بغل و مادرش گریان و نالان از پشت سر به آستانه ورودی حرم حضرت معصومه علیهاالسلام رسیدم. بوسه ای بر در زدم و با سلامی بر آن بانو وارد حرم شدم. با دلی از همه جا بریده خود را در محضر حضرتش احساس می کردم و امیدی جز به کرمش نداشتم. رفتم ایوان طلا.احساس کردم زمان از حرکت ایستاده و دیگر صدایی به گوش نمی رسد. من هستم و این بارگاه.