باسمه تعالي
اولاً: اگر سواد کافي داشتيد ميدانستيد که قاعده اين است: "البينة علي المدعي". يعني: کسي که ادعايي دارد بايد براي ادعايش دليل يقيني و عقلي و شرعي بياورد، نه کسي که انکار ميکند.
ثانياً: "خانم شمسالديني" خواهر ناتني آقا (که در سلسله روات اين داستان است!) اين نقل را تکذيب کرده و گفته است که من چنين چيزي نگفتهام.
ثالثاً: خود "آقاي سعيدي" بيانيه داده و تلويحاً به اشتباه خود اعتراف کرده است (و شما هم بدان اشاره کردهايد).
رابعاً: يک نفر که مريد آقايي بود همه جا تعريف ميکرد که آقاي ما چنين و چنان است. يک روز يک نفر رفت پيش آقا و پرسيد که : مريد شما ميگويد شما چنين و چنان هستيد، درست است؟ آقا گفت: نه، من چنين و چنان نيستم. آن نفر رفت پيش مريد و گفت: آقا سخنان شما را تکذيب کرد. مريد گفت: «آقا بيخود کرد! ايشان توجه ندارد و نميفهمد که چنين و چنان است!!». // حالا شده داستان شما. خود اين افراد تکذيب ميکنند، بادمجان دور قاب چينها ول نميکنند!!!
خامساً: رؤسا و مسؤولان و مراجع و مقامات ميآيند و ميروند. ما بايد به فکر آخرت خودمان باشيم برادر.
همان طلبه از قم