• وبلاگ : مقالات
  • يادداشت : ماجراي تولد رهبري
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + علي 

    باسمه تعالي

    اولاً: اگر سواد کافي داشتيد مي‏دانستيد که قاعده اين است: "البينة علي المدعي". يعني: کسي که ادعايي دارد بايد براي ادعايش دليل يقيني و عقلي و شرعي بياورد، نه کسي که انکار مي‏کند.

    ثانياً: "خانم شمس‏الديني" خواهر ناتني آقا (که در سلسله روات اين داستان است!) اين نقل را تکذيب کرده و گفته است که من چنين چيزي نگفته‏ام.

    ثالثاً: خود "آقاي سعيدي" بيانيه داده و تلويحاً به اشتباه خود اعتراف کرده است (و شما هم بدان اشاره کرده‏ايد).

    رابعاً: يک نفر که مريد آقايي بود همه جا تعريف مي‏کرد که آقاي ما چنين و چنان است. يک روز يک نفر رفت پيش آقا و پرسيد که : مريد شما مي‏گويد شما چنين و چنان هستيد، درست است؟ آقا گفت: نه، من چنين و چنان نيستم. آن نفر رفت پيش مريد و گفت: آقا سخنان شما را تکذيب کرد. مريد گفت: «آقا بيخود کرد! ايشان توجه ندارد و نمي‏فهمد که چنين و چنان است!!». // حالا شده داستان شما. خود اين افراد تکذيب مي‏کنند، بادمجان دور قاب چين‏ها ول نمي‏کنند!!!

    خامساً: رؤسا و مسؤولان و مراجع و مقامات مي‏آيند و مي‏روند. ما بايد به فکر آخرت خودمان باشيم برادر.

    همان طلبه از قم

    پاسخ

    علي آقاي طلبه! در حوره فقط «قاعده فقهيه» درس مي دهند؟ «ادبِ بحث» ياد نمي دهند؟ اول به اين عبارتهاي خودتان نگاه كنيد: «آقاي مثلا فهميده (!) »، «اگر سواد كافي داشتيد» ، «بادمجان دور قابچين ها» ؛ بعدا ما را با پندهاي اخلاقي و آخرتي مستفيض بفرماييد.